برباد رفته

ساخت وبلاگ
خدایا هر چقد اراده ام قوی باشه نمیتونم ادامه بدم این وضعو...خستم..

 

 

برباد رفته...
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

اعتراف میکنم تو زندگی بیشتر از همه ب خودم ظلم کردم و زور گفتم..من هیچوقت خودخواه نبودم...کاش ذره ای خودخواهی تو وجودم جوونه بزنه...هر چقد سخت ایستادم در برابر خودم و شایستگیهام الان دارم بیخیال و بی اراده برای بزرگترین اتفاق زندگیم مقابل بقیه تسلیم میشم...هر کسی بدون شک میدونه چی میخواد از زندگیش.. ولی واس من انگار بقیه بیشتر از خودم میدونن من چی میخوام..جالبه ک دیگه حق انتخاب ندارم.. حق انتخاب داشته باشم باید قید خیلی چیزارو بزنم...راستش من گویا انتخاب شدم حالا خیلیم مهم نیست خودمم انتخاب نکردم نکردم.. مهمه مگه؟؟؟؟ والا... برباد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. باز هم روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را باز از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود. خدا گفت برباد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

تو یڪ زنے... زیبا باش! لباس خوب بپوش! ورزش ڪن! مواظب هیڪل و اندامت باش هر سنے ڪہ دارے خوب و زیبا بگرد همیشہ بوے عطر بده مطالعہ ڪن،آگاهیتو بالا ببر خودت را بہ صرف قهوهداے یا چایے در یڪ جاے خلوت دنج میهمان ڪن! براے خودت هدیہ بخر! وقتے بہ خودت و روحت احترام مے گذارے احساس سربلندے مے ڪنے آنوقت دیگر از تنهایے بہ دیگران پناه نمے برے و اگر قرار است انتخاب ڪنے ڪمتر بہ اشتباه اعتماد مے ڪنے یادت باشد... "براے یڪ زن عزت نفس غوغا مے ڪند"

 

برباد رفته...
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

به گند نکشید دوست داشتن را وقتی هنوز تکلیفتان با خودتان که هیچ با دلتان معلوم نیست خانه خراب می شوید اگر حرمت نگه ندارید به یک باره می بینید نابود شد هر آنچه که به خیالتان ساخته بودید یاد بگیر عزیزِ من ! به زبان اگر آوردی دوستت دارم را حواست باشد که با تمامِ وجود می گویی که چشمهایت جایِ دیگر نیست فکرت در کوچه ی معشوقه ای پرسه نمی زند حواست باشد که گاهی اعتماد تمامِ چیزیست که از یک آدم می ماند که شکستنش یعنی مرگ یعنی نابودی یادت باشد هم آغوشی با هرکس افتخار نیست که اگر ماندی پایِ آغوشِ یک عشق هنر کرده ای اگر ساختی دنیایت را میانِ بازوانِ مردی اگر باختی تمامت را برایِ چشمانِ بانویی هنر کرده ای به گند نکشید باورِ اینکه می شود هنوز هم عاشقانه کسی را از چهاردیواریِ خانه راهی کرد و ایمان داشت که هیچکس میانِ راه با نگاهِ او آشنا نیست جز تو   برباد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

از دنیا دل کندم
بحث عشق و عاشقی نیست
خم شد
کمر
اعتمادهایم...
اینجا مـــــــن هستم !!
نیــــــــمکتی چوبی وچتــــری که بسته است ...!
دلم تنـــــــگ نیست ...
تنـــــــــها منتظر بـــــارانم ...
که قــــــطره هایش بهانه ای باشد
برای نمناک بودن لحظــــــه هایم ...
و ...
اثبـــــات بی گناهی چـــــــشمانم ...!

برباد رفته...
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

گاهی خاطرات زندگی رو میسازن.. گاهیم زندگی خاطرات رو..  بعضی از خاطراتم هستن ک ن تنها نمیسازن نابود میکنن.. ی وقتاییم هست ک آدم دوس داره خاطره بازی کنه..دیشب بعد از مدتها رنگ و بوی زندگی رو فهمیدم حس کردم هنوز زندم و هنوز میتونم خاطره بسازم حالا ک بکوری چشم خیلی از خاطرات هنوزم سر پام.. عاشق سرمام ولی پوستم کلفت نیست..تو اون سرما آتیش روشن کنی و تو جمعی باشی ک از بودنشون خوشحال باشی.. اولین بار بود قهوه ی تلخم خوردم..چای و قهوه رو آتیش درس کنی.. از ته دلت بخندی و دلت نیاد تموم شه حتی وقتی از سرما دماغت سر شه قرمز شه.. دسات بیحس شه..   عکس واس هر کیه دستش درد نکنه   برباد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

از ابتدای افتادن، از ابتدای صفر، از ابتدای این همه تنهایی، دوباره شروع خواهم شد و این بار تمام جهان را قدم خواهم زد .. برباد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا , آب میوه نبود . بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود ! بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست ! بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته ! بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست ! و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت ! بزرگ تر که شدیم , فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم، بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند ! شاید هم رفته باشند ...!! خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود . خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود غضبش عشق بود و تنبیه اش عشق و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر , انحنای قامت اوست برباد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

سلام بابا جونم.. فردا میشه 13 سال ک من ندیدمت...تو این 13 سال کوررنگی گرفتم میدونی؟؟؟ حس میکنم دنیا بعد تو رنگی نداره.. سیاه و سفید خاکستری.. ی جاهاییم خیلی سیاه...بابا یادته ی روز بارونی.. سرویس نیومد دنبالم مجبور شدم پیاده برگردم.. بین راه یهو مث معجزه تو اون رعدو برق و بارون شدید جلوم سبز شدی.. انقد خیس بارون شده بودم فضای ماشین واسم مث بهشت بود مخصوصا ک خودت پش فرمون بودی.. رسیدیم خونه.. مقنعه و مانتومو در اوردی واسم نشوندیم کنار بخاری کولمو ورداشتی و وسایل داخلشو دونه دونه چک کردی ی حوله پیچیدی دور سرم...وقتی بودی حس میکردم تمام دنیا زیر پاهامه..اما الان ک نیستی حس تنهایی بدی دنیامو گرفته.. مخصوصا ک فرد مورد علاقمو از دس دادم ...بابا خیلی دلم برات تنگ شده قربونت برم.. مهربونترین بابای دنیا همیشه تو قلبمی.. برباد رفته...ادامه مطلب
ما را در سایت برباد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4masirezendegimp4 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33